تو گوشیش دیدم که داشت سرچ می کرد "چی بخوریم تا همیشه شاد باشیم؟"، "ویتامینهای شادی آور" ....
دوست داشت همیشه خوشحال باشه و از ته دل بخنده. از آخرین باری که از ته دل خندیده بود زمان زیادی می گذشت. شاید از وقتی که تیچر شده بود و از رفقای مهندسش جدا شده بود...
داشت به این فکر میکرد که به سمت این کار اومد تا آسایشش و اوقات فراغتش بیشتر شه ولی الان به همون اندازه تایم میذاره برای کار. چند وقتی بود که حسابی فکرش مشغول بود. باید یه توجیه منطقی برای خودش پیدا می کرد. رفت یه برگه کاغذ برداشت و شروع کرد به نوشتن... 《صبحا تا ظهر که بادکم. بعد میرم خونه نهار میخورم و میرم برتر تا ۷. تا برسم خونه میشه ۸. خوبی برنامه الانم اینه که دوشنبه ها عصر و کل پنجشنبه هاش واسه خودمه و تحت هیچ شرایطی پرش نمی کنم.》
دید قانع کننده نیست. جای زبان و ورزش و موسیقی و کتابهایی که میخوند خالیه. باید یه فکری میکرد. به این فکر کرد که چرا همش خسته ست. چرا عصبیه و پرخاشگره. حتما یه ویتامینایی تو بدنش کم شده که اینجوری شده. بالاخره سرچ کردناش نتیجه داد... "ویتامینC". باید ویتامین C بخوری تا شاد باشی. ذهنش رفت به سمت کمدش و قوطی قرص جوشانی که چند ماهه مونده. باید تصمیم می گرفت تا سبک خوردنشو تغییر بده. بجای خوردن چیپس و پفک و کاکائو و ویفر شکلاتی که عشقای زندگیش بودن ( به خصوص پفک از نوع چیتوز موتوری که یه جورایی معتادش بود) چیزای خیلی بهتری رو جایگزین کنه. مدت زیادی بود که خرید سالم نکرده بود. قطعا بخاطر تغییر شغلش و منبع درآمدش بوده. یاد زمانی افتاد که چهار مغز از کمدش حذف نمیشد. ولی حالا...
باید تصمیمای مهمی می گرفت. واسه شاد بودن...
مهمه که کی باشی تو چه لباس یا پستی خدمت کنی، چند ساعت در روز کار کنی و چقدر پول در آری. ولی مهمتر اینه که بتونی با تمام داشته ها و نداشته هات خوشحال باشی و اونقد از ته دل بخندی که صداش گوش فلک رو کر کنه. کاری که من هیچ وقت یاد نگرفتم...
سه شنبه ۱۸ دی ۹۷...
برچسب : نویسنده : nahid1364 بازدید : 80