سه شنبه ۱۸ دی ۹۷

ساخت وبلاگ
خیلی دلم گرفته... یه چیزی روی قلبم سنگینی میکنه... بابا خیلی حرص خورد از دست من. سر اینکه دلمو با خانواده صاف نمیکنم و باهاشون سرسنگینم. از شدت حرص مریض شد. شروع کرد به کتک زدن خودش. مادرمو هم خیلی حرص دادم تا الان. دارم اعتراف میکنم. از عذاب وجدان نمیدونم چطوری و با چه رویی زندم.‌ بابا میگفت تا زندم بار زندگیتو ببند بعد از من معلوم نیست چه بلایی سر این خونه میاد. دل چرکینم از ژپتو و شوهرش. طعم دلسوزیاشون بوی عفونت میده. به دلم نمیشینه. شوهرش ماه دیگه از شرکت میاد بیرون و با بابا قراره کاسبی شروع کنن. دلم نمیخواد خانوادمو تنها بذارم. بابا و مامان و خواهرام به استثنای این ژپتو که گرگ قورت داده. از مادرم دلم گرفته بارها و بارها... ولی هر چی باشه مادرمه...میتونم از زندگیم حذفش کنم؟
گفتم شرکت نیرو میخواد شاید برگردم. مامان استقبال کرد. گفتم مگه خودت نمیگفتی بیا بیرون پس فردا بری سر زندگیت سخته. گفت آره ولی اگه نخوای ازدواج کنی اونجا بری بهتره. الانم ساعت کاریت همونه ولی کم میگیری. یارو قضبیته همش ازم تضمین میگرفت خونه سمت افسریه باشه. بابا میگفت کار میخوای چکار. درآمدش خوب بود سرکار نرو. خانواده موصی خودشونو خفه کردن که چرا کارتو ول کردی اومدی بیرون. خدایا چقدر ضد و نقیض دورمو گرفته. کدوم درسته کدوم غلط. من چکار کردم؟ درست بوده یا غلط؟ امروز تو آکادمی عصبانی شدم و به بچه ها گفتم مگه اینجا وحشی خونست؟ ننه سپهر شنیده بهش بر خورده تهدید کرده که بچه هاشو میبره ازینجا. میس پروانه باهام صحبت کرد. ینی باید شرکت می موندم؟ احساس میکنم یه سنگینیی افتاده تو زندگیم. حال و حوصله خودمم ندارم. چند شبه دارم درباره راههای خودکشی سرچ میکنم. خودکشی با ژلوفن یا استامینوفن جالبترینش بود. ولی ظاهرا زنده می مونی بعدش و اسهال استفراغ شدید اللحنی میگیری گلاب به روتون. چقد من به مادرم خفت و خواری میدم. بنده خدا میخواست امروز با سرونازی صحبت کنه. در مورد موصی. خدایا چرا من حوصله ازدواجم ندارم. دلم میخواد همه چیز مو به مو همون طوری باشه که من دلم میخواد. حال و حوصله صبر ندارم. سیاستم ندارم. همونطور که تو بهشهر سیاست نداشتم و چقد خودمو عذاب دادم. چقد سر یه سری مسائل حرص خوردم. چقد شبا بیخوابی کشیدم و کابوس دیدم‌. خدایا چرا اینقد حالم بده؟ چرا هر چی مینویسم سبک نمیشم. از شانس بد قهوه ایم رفته خارج. دیگه نمیتونم بهش زنگ بزنم و یه ذره الکی خوش شم و امید واهی بگیرم. دلم برای خودم میسوزه. برای بابام. برای مادرم. ژپتو پیام داد دیشب باهاش حرف زدم. گفت: به قضبیته گفتی تضمین میکنی من همه جوره در رفاه و آرامش باشم؟ قضبیته هم ترسیده. گفته اصن نمیخوام. گفتم خب وقتی طرف ۳۰۰مرتبه از من تایید میگیره من سرکار نرم و برم دوقوزآباد ور دل ننش اون وقت من این یه جمله رو گفتم به تریج قبای عاقا بر خورده. به یه ورم که برخورده. بره گم شه به درک. فقط از بابت مامان نگران بودم که آتیشی شه و حرص بخوره. ژپتو گفت خودم به مامان یه جوری میگم حرص نخوره. ولی دقیقا یه جوری گفت که مامان دوباره شروع کنه پشت من بد گفتن و عصبی شدن.
بیشتر از یه ماهه ویروس آنفولانزا اومده تو خونمون بیرونم نمیره. یا مریضی یا ضعف و بی حالی، یا دعوا و قهر و کشمکش و اعصاب خوردی.

سه شنبه ۱۸ دی ۹۷...
ما را در سایت سه شنبه ۱۸ دی ۹۷ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nahid1364 بازدید : 90 تاريخ : سه شنبه 18 دی 1397 ساعت: 20:36