جمعه ۱۶ آذر ۹۷

ساخت وبلاگ
داشت به اتفاقاتی که تو این مدت براش افتاده بود فکر می کرد و اهداف و اولویتهاشو تو ذهنش بالا و پایین می کرد. اینکه کجای راهه و در چه حالیه. گاه و بیگاه صدای خانم قهوه ای توی گوشش طنین مینداخت که از قبل یه چیزایی بهش گفته بود. هنوزم باورش نمیشد که به هدفش رسیده باشه. دیشب حلقه گمشده روحشو پس گرفته بود و به آرامش رسیده بود. از کی؟ نمی دونم...

چند روزیه که سرفه های خشک امونشو بریده. دقیقا از همون روز که قمیای تاتار به سردستگی صکین کماندو و با همراهی رقی و زرا یورش آورده بودن به خونشونو بعدش و به اون جشن تو مخی رفته بود. چقد سر نرفتن به اون مجلس حرص خورده بود و تو ذهنش صغری کبری چیده بود... 

سه شنبه ۱۸ دی ۹۷...
ما را در سایت سه شنبه ۱۸ دی ۹۷ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nahid1364 بازدید : 73 تاريخ : سه شنبه 18 دی 1397 ساعت: 20:36