شنبه ۳ شهریور ۹۷

ساخت وبلاگ
زندگی میتونه مجموعه ای از لذتهای کوچیک، تجربه کارهای قشنگ و هیجان های حتی ساختگی باشه. سفر این بار به شمال از سریهای پیش خیلی برام لذتبخش تر بود. ما و مهشید و امید و خانوادش. چون رهایی رو یاد گرفتم. روز اول تا بالای سرسره رفتم. ولی ترسیدم و از پله ها برگشتم پایین. تا لب دریا رفتم ولی با وجود ساحل اختصاصی و یه فضای عالی واسه تنی به آب زدن ترسیدم و فقط نگاه کردم. روز بعد با تیم خواهرا رفتیم. هم عاشق سرسره بازی شدم و دیگه ول کن ماجرا نبودم. هم رفتم تو آب و کلی شنا کردم. و در ضمن در همین اثنا کلی هم جیغ های بنفش کشیدم. گاهی وقتا باید بچگی کرد. مهشید همیشه بچه ست ولی من از همون بچگی بزرگ شدم یا شایدم ازم خواستن که زودتر بزرگ شم بشم الگو خانم واسه بقیه. تو این چند روز کالری شماری کلا تعطیل. اونقدر چیپس و شکلات و ویفر و پفک و تخمه و کیک و نوشابه و برنج و غذاهای خوشمزه و تنقلات دیگه خوردم که کالری شماری اصن غیرممکن بود!!! انشاالله دوباره از فردا شروع می کنم. امروز تا رسیدم با عجله رفتم سر کلاس. ۴ تا کلاس داشتم. دو تاشو نتونستم برم و ساب گرفتم ولی.
همه آدما احتیاج به توجه دارند و اگه حس کنند که توجه کافی رو نمی گیرن دست به کارای عجیب و غریب می زنن... شهریور با تولد مامی امید و یه کیک طلایی اونم شمال شروع شد و با تولد  مامی خودم تموم میشه ... شهریور و نوید رسیدن فصلی نو و  بوی پاییز و باز هم امید به آینده ...

سه شنبه ۱۸ دی ۹۷...
ما را در سایت سه شنبه ۱۸ دی ۹۷ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nahid1364 بازدید : 80 تاريخ : سه شنبه 18 دی 1397 ساعت: 20:36